همینکه عشق باشد...آن هم در حوالی قلب تو...
همینکه آسمانی ترین نگاه در چشمان خیس تو موج بزند...
همینکه گرمای احساس در دستان در هم گره شده مان شناورباشد...
در این سردترین روزهای زمستان گرمای بهار میهمان دل من است...
مهربانم
تکرار شو هر روز در لحظههای بی رمقم تا مرا عاشقانه تر رقم بزنی...
گاهی سخت است مرد بودن برای قلبی که زنانه میزند...
اما ستاره من همچون ماه در تاریکی شبهایم میدرخشد و همین را برای دنیای من بس است....
امروزعاشق تر از همیشه مینویسم...
برای مردی که با تمام خستگیهاش مهربونیشو به پای عشقش میریزه...
برای مردی که دلهره زندگیش شده نداشتن چشمای نگار و ساعتهای بیداریش رو به عشق
لحظههای کنار نگار بودن میگذرونه...
برای مردی که وقتی دلش نا آرومه میگه فقط نگاه کردن تو چشمای تو میتونه آرومم بکنه...
ما عشق رو پیدا کردیم...
همیشه میگفتم عشق یعنی وفاداری...یعنی مهربونی...یعنی به خاطر هم نفس کشیدن...
یعنی دلتنگی...یعنی باهم خندیدن...باهم گریه کردن...
آره...همه اینا فقط و فقط مال آدمای عاشقه...
ولی من عشقو همین حسی دیدم که نمیذاره ما از هم جدا بشیم...همین حسی دیدم که
هیچی نتونست نگار و علی رو از هم بگیره...بی قید و شرط...
عشق تنها برهانیه که میتونه دو نفرو بدون قید و شرط کنار هم نگه داره...
من دیدم که وقتی دو قلب برای هم بتپه هیچ فاصلهای دور نیست...
هیچ زمانی زیاد نیست...
و من میدونم که خدا هنوز با ماست...
علی نوشت :
الهی علی فدای قد و بالات بشه همهی زندگی من
قربون اون چشمای معصوم و پاکت برم که دلم پر میکشه واسه یک لحظه بیشتر دیدنشون
خیلی دل تنگتم نگار
شبهای نگهبانی فرصت خوبی بود تا به خودم بفهمونم یک لحظه تنهاییمو هیچ کس و
هیچ چیز بجز بوییدن عطر تن تو برام پر نمیکنه ...
شبهای نگهبانی زیر نور ماه و تو سکوت مطلق با صدای زوزهی باد ، خدایی خدا با درخشش ستارهها
بیشتر از هر وقت دیگه تو ذهنم بود. فقط من بودم و تو و خدا
دوست داشتم
نگار جونم عاشقتم م م م م م م م م تا ابددددددد